مرثیه
آسمان را بگو خون ببارد
ماه و خورشید،نوری ندارد
رأس خون خدا را بریدند
باز بغضم گلو می فشارد
دست عباس از تن جدا شد
در زمین گوئی محشربه پاشد
آب شرمنده و روسیاه است
مشک از دست سقا رها شد
یک طرف خیمه و دود و آتش
یک طرف تیر دشنام و طعنه
یک طرف خارهای بیابان
یک طرف پاهای برهنه
آسمان باز گشته سیه پوش
درعزای شهیدان بی سر
باز شور محرم به پا شد
روی پا شد علم بار دیگر
م.احمدپور