مهدی جان
27 بهمن 1391 توسط احمدپور
اي پسرفاطمه؛مهدي جان؛ ما را درياب
مهدی جان !
دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود.
جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت
دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است
اشک سرخ می بارد به خود می گویم :
” آقایم باز هم نیامد….."
درست جمعه ها ،
وقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت مثل لاله ای
که زیر پا لگد شود چروکیده و رنجیده می شود
با خود می گویم ایت درد عاقبت مرا خواهد کشت ، و بعد به خود نهیب می زنم که
** او خواهد آمد **
و آنگاه از دیدگانم قطره ای اشک می چکد
و از سوزان ترین پرده اندوهم می گویم :
مهدی جان درست که من بدم و لایق تو نیستم امّا…