تو اینجائی
10 اسفند 1391 توسط احمدپور
می دانم که تو این جایی. تو غایب از نظر و حاضر در دلی…
با خود می گویم اگر تو بیایی،
اگر تو با یک لشکر از عشق بیایی و من نباشم چه؟
یا اگر من باشم ولی مرا جزو عاشقان خود نخوانی چه؟
بیا و مرا هم در خیلِ سپاهِ عاشقان خود در گوشه ای جا بده
و می دانم که تو می آیی و دنیا را با عشق و حضورت سبز و
نورانی می سازی.
وقتی تو بیایی دیگر غم جرأت گریه ندارد.
شب و روز یکی می شود. دنیا یکسره در قیامِ قیامت فرو می رود.
وقتی تو بیایی تمام شکوفه های یاس گل می کنند.
وقتی تو بیایی دلم می خواهد که خاکِ کف پایت باشم.
آه چه قدر انتظار سخت است و تلخ…
دعا کن در روزی که تو می آیی ما عاشقانه و استوار،
در رکابت و در سایه پرچم سبز و جهانی ات باشیم…