جان بی جمال جانان میل جهان ندارد

هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد

بن بست

28 مهر 1392 توسط احمدپور

 

به کوچه ای رسیدم ،که پیرمردی از آن خارج می شد؛

به من گفت :نرو که  این مسیر بن بسته!به حرفش گوش ندادم و رفتم.

کوچه بن بست بود..پشیمان شدم و برگشتم اما وقتی به سر کوچه رسیدم

پیر شده بودم!!!

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: تلنگر لینک ثابت

نظر از: حمیده [بازدید کننده]
حمیده

یه داستان دیگم هست که میگه هر روزبرای رفتن به سر کار باید سوار اتوبوس شهری دو طبقه میشدم اولین روز که سوار شدم طبقه اول پر بود خواستم برم طبقه دوم که پیر مردی که روی پله ها نشسته بود بهم گفت نرو خطر ناکه منم تا مقصد ایستادم فردای اون روز هم باز صندلی های اتوبوس پر بود و اون پیرمرد هم روی پله ها نشسته بود منم چیزی نگفتم و ایستادم که بین راه جوانی که تازه سوار شده بود خواست بره طبقه دوم و پیر مرد به او هم گفت نرو پسر جان خطر ناک است جوان پرسید چرا پدرجان ؟ چه خطری دارد ؟ پیر مرد گفت بالا راننده نداره .
نتیجه منطقی : یکم برای سوال و جواب و بحث منطقی وقت بزاریم بعد تصمیم بگیریم

1392/08/25 @ 00:49


فرم در حال بارگذاری ...