به من بگو...
خاموشی و می تابی، بیداری یا که خوابی
به من بگو وقتی که خواب نبودی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از این جا رفت اون بالا بالاها رفت
از اون طرف از اون راه
رفته به خونه ی ماه
خاموشی و می تابی، بیداری یا که خوابی
به من بگو وقتی که خواب نبودی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از این جا رفت اون بالا بالاها رفت
از اون طرف از اون راه
رفته به خونه ی ماه
سوره الأنعام, آيات ۹۵-۹۹
خداوند شكافنده دانه و هسته است، زنده را از مرده خارج ميسازد و مرده را از زنده، اين است خداي شما پس چگونه از حق منحرف ميشويد؟ (۹۵)
او شكافنده صبح است و شب را مايه آرامش و خورشيد و ماه را وسيله حساب قرار داده است، اين اندازهگيري خداوند تواناي دانا است. (۹۶)
او كسي است كه ستارگان را براي شما قرار داد تا در تاريكيهاي خشكي و دريا بوسيله آنها هدايت شويد، نشانهها(ي خود) را براي كساني كه ميدانند (و اهل فكر و انديشهاند) بيان داشتيم. (۹۷) او كسي است كه شما را از يك نفس آفريد، در حالي كه بعضي از انسانها پايدارند (از نظر ايمان يا خلقت كامل) و بعضي ناپايدار، ما آيات خود را براي كساني كه ميفهمند بيان نموديم. (۹۸)
او كسي است كه از آسمان آبي نازل كرد و بوسيله آن گياهان گوناگون رويانيديم، از آن ساقهها و شاخههاي سبز خارج ساختيم و از آنها دانههاي متراكم، و از شكوفه نخل خوشهها با رشتههاي باريك بيرون فرستاديم و باغها از انواع انگور و زيتون و انار شبيه به يكديگر و بيشباهت هنگامي كه ميوه ميكند به ميوه آن و طرز رسيدنش بنگريد كه در آن نشانههائي براي افراد با ايمان (۹۹)
ﻣﻌﻠﻢ سر كلاس فارسي ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت:ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:
بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ
ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: یادم نمی آید.ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!»
ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بيمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید. بچه ماشین بهش زد و فرار کرد بلافاصله پرستار گفت: این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید. پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم. خواهش می کنم عملش کنید من هرجور شده پول و تا شب براتون میارم پس پرستار گفت با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
پيش دكتر رفت اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
صبح روز بعد… همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید.
برخیز که فجر انقلاب است امروز
بیگانه صفت، خانه خراب است امروز
هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد
از لطف خدا نقش بر آب است امروز
.
.قلبها، کهکشانی از عشق خمینی میشودوجامی لبریز از شراب طهور پیروزی
.سلام برتو ای مطلع فجر! ای سپیده سحر، ای انفجار نور، خوشآمدی
خوش آمدی که با مقدمت، عطرآزادی به جای بوی باروت در فضای میهن اسلامیمان پیچید.
قفسها شکسته شد و نفسها از زندان سینه ها رهایی یافت.
دهه فجرمبارک